در دل شهر، درست همانجایی که صدای انقلاب برای نخستینبار پیچید و بغض مردم ترک خورد، شاهدی خاموش ایستاده که حدود صد سال است خاطرات همدان را در دل خود نگه داشته؛ از اشغال متفقین گرفته تا تشییع پیکر شهید شادمانی. اینبار با چشمانی بسته، پای روایت این شاهد عینی نشستیم؛ آنکه هزار بار دید، شنید، لرزید، افتخار کرد، افسوس خورد و دم برنیاورد.
روایتپرس- علی پنبهای: دو روزی از آخرین تشییع پیکر شهیدی از جنس نور، یعنی شهید علی شادمانی میگذرد. دور میدان امام خمینی(ره) یا بهتر بگویم پیادهراه امام خمینی(ره) نشستم و غرق در افکارم، ۱۲ روز جنگ تحمیلی را مرور میکنم.
در این سالها که قلم به دست گرفتم تا راوی داستانهای زندگی از هر جنسی باشم بارها به این مکان تاریخی آمدهام؛ برای جشن، عزا، راهپیمایی و البته تشییع پیکر شهدایی چون حاج حسین همدانی.
اما این روزها در فاصلههایی کوتاهتر سر به میدان زدیم و گاهی پیکر شهیدی تشییع کردیم و گاهی هم راهپیمایی برای نشان دادن وحدت.
در برخی از گزارشهایی هم که این روزها تحریر کردم میدان امام را به شهادت گرفتم؛ به راستی که او گنجینه تاریخ معاصر این شهر است. چه تشییع شهدا و چه حضورها که ندیده است!
قطعا اگر او زبان داشت و سخن گفتن میدانست چه خاطرات بکری نقل میکرد؛ خاطراتی که شاید هیچ کس ندیده باشد؛ پس چشمانم را بستم و به عنوان یک خبرنگار سوالهایم را از او پرسیدم.
و حالا هرآنچه به گوشم رسید را برای شما هم باز میگویم.
این شما و این گفتوگوی من با میدان تاریخی امام خمینی(ره)، یک شاهد عینی در شهر همدان.
فارس: سلام بر تو ای میدان خاطرهها! خودت را برای مخاطبان ما معرفی میکنی؟
میدان امام(ره): سلام بر مردم با ایمان همدان و سلام بر نسل امروز که هنوز رد صدای پای انقلاب را دنبال میکنند.
من، میدان مرکزی شهر همدان هستم؛ همان که از سالهای قبل از ۱۳۵۷ تا همین دیروز، سنگر شعارها، بغضها، اشکها و شکوههای مردم این دیار بودهام.
قبلا میدان امام خمینی(ره) بودم حالا به من میگویند پیادهراه تاریخی امام خمینی(ره) البته خیلیها همان “میدان” صدایم میکنند؛ به ویژه وقتی سوار تاکسی میشوند و انگشت اشاره خود را میچرخانند.
همدانیها میدانند که چه میگویم؛ غیر همدانیها هم اگر چند دقیقه کنار خیابان منتظر تاکسی بایستند میفهمند منظورم چیست!
فارس: از روزهای قبل از انقلاب بگو… نخستین صداهایی که شنیدی چه بود؟
میدان امام(ره): یادش بخیر… برخی از مردم را دیگر نمیبینم حتما به دیار باقی رفتند.
اعلامیههای ترحیم خیلیهایشان بر همین دیوارههای خودم چسباندند، اما چند خاطره فراموش نشدنی دارم.
حضور سربازان متفقین را اینجا دیدم. حمایت مردم از محمد مصدق و آیتالله کاشانی را هم خوب به یاد دارم اما نخستین حماسه ماندگار که باید به آن اشاره کنم، تشییع پیکر آقای آخوند است، فکر میکنم همانجا بود که نخستین شعارهای مرگ بر شاه بلند شد.
بغض مردم ترک خورد. بعد از آن بود که فریاد “الله اکبر”، “مرگ بر شاه”، “درود بر خمینی” هر روز در قلبم طنین انداخت. جوانها، پیرها، زنها، بچهها… همه آمده بودند. من نه فقط سنگفرشی زیر پای مردم بودم، که شانهای برای فریاد بودم.
من تریبون نانوشتهشان شدم، سنگفرشهایم تپش قلبشان را حس میکرد.
شعارها هنوز در گوشه گوشهام پیچیده؛ بوی اسپری شعارنویسی را هنوز حس میکنم. آن شب که ارتشیهای شاهنشاهی مجسمه شاه را پایین کشیدند، همه خواب بودند و فقط من آن صحنه را دیدم و سربازها که زیر نظر فرمانده خود این کار را کردند.
یاد شهید آیتالله مدنی بخیر هنوز ابتدای خیابان شورین یا همان شهدا میبینمش با آن صلابت و اقتدار، وقتی جلودار میشد و به پیش میرفت و سیل انبوه جمعیت هم به دنبالش بودند و شعار میدادند.
فارس: بعد از پیروزی انقلاب چه شد؟ ساکت شدی یا صدای دیگری آمد؟
میدان امام(ره): هیچگاه ساکت نشدم. فقط جنس صداها عوض شد.
فریادهای اعتراض جای خود را به شعارهای تکبیر، صلوات و بیعت با امام داد. در همان روزهای آغازین، جشنهای مردمی به یُمن پیروزی انقلاب در من برگزار شد.
بعدتر، سالگردها، راهپیماییها، نمازهای جماعت و ایستگاههای صلواتی رنگم را عوض کردند؛ ولی هویت من همانی بود که انقلاب به من داده بود: میدان مردم بودم. همه در من جمع میشدند.
فارس: خاطراتت از دوران دفاع مقدس چیست؟ آن روزها چطور گذشت؟
میدان امام(ره): دفاع مقدس؟ آه… آن روزها بوی اشک و خون و غیرت از من برمیخاست. هر بار پیکر شهیدی بر دوش مردم وارد میشد، من غرق در اندوه و افتخار میشدم.
یکی از بزرگترین خاطراتم، تشییع شهید علی چیتسازان بود. همه آمده بودند. جوان و پیر، زن و کودک؛ سکوت و اشک و صلوات، فضای من را لبریز کرده بود.
چه مادران و پدرانی دیدم که در غم از دست دادن فرزندانشان میسوختند اما خم به ابرو نمیآوردند. چه روزهایی بود. مثل همین چند وقت که چند پیکر شهید به فاصله کوتاه میآوردند، آن زمان هم همینطور بود.
و سالها بعد، دوباره همان شور با تشییع شهید حاج حسین همدانی تکرار شد. شکوهی بیمثال، خیل جمعیتی که برای وداع با سردار بیادعایشان آمده بودند. من باورم نمیشد، همان میدان هستم که در دهه ۶۰ خون پاک شهیدان را بدرقه کرده بودم.
فارس: و حالا… تشییع سردار علی شادمانی را چگونه دیدی؟
میدان امام(ره): بیاغراق میگویم، یکی از باشکوهترین بدرقهها بود. مردم از گوشه و کنار شهر آمده بودند. نه از سر تشریفات، بلکه از سر عشق. پیکر سرداری که هم در انقلاب، هم در دفاع مقدس، هم در جبهه مقاومت نقشآفرین بود؛ روی شانههای مردم، از دلم عبور کرد.
باز هم همان صداها برگشت، صلوات، گریه، شعار، ایمان. من ایستاده بودم، اما درونم میلرزید. گویی تاریخ بار دیگر ورق خورده بود.
حتی خودم هم اشک در چشم داشتم اگر میتوانستم گریه کنم. بارها خودش زیر تابوتها را گرفته بود، انگار هنوز گوشه این میدان با لباس سبز پاسداری ایستاده است.
فارس: خاصترین صحنهای که دیدی و به یادت مانده چه بود؟
میدان امام(ره):
همانطور که گفتم صحنههای زیادی دیدیم از اشکها و لبخندها. بسیجیانی که روزی شهید تشییع میکردند و روزی دیگر خود شهید بودند. خیلیها را میدیدم که اشک میریزند و آرزوی شهادت میکنند.
اما یک صحنه که تو هم خودت دیدی از نابترین صحنههاست و اگر سالها پس از تو هم کسی باز بیاید و بپرسد باز هم میگویم، سخنان دختر شهید شادمانی است؛ اوج اقتدار و صلابت بود. هنوز گوشم سوت میکشد هنوز تمام جدارههایم میلرزد.
زینبوار رجز خواند. میدانی که هر سال عاشورا، تاسوعا، روز سوم و اربعین اینجا چه خبر است، واقعا سخنرانی دختر شهید شادمانی هم از همان جنس بود. از جنس زینبی، همانها که نوحههایش را بارها با صدای محجوب، سپهر، لباف و غیره شنیده بودم.
فارس: این همه سال شاهد ایستادگی مردم بودهای… نظرت درباره مردم همدان چیست؟
میدان امام(ره): شهادت میدهم، این مردم نه انقلاب را تنها گذاشتند، نه امام را، نه رهبرشان را. همدان، شهر مردمانی است که وقتی باید فریاد میکردند، فریاد زدند و وقتی باید در میدان میماندند، ماندند.
امروز هم نسل جدیدشان با همان روحیه، پای آرمانها ایستاده. من صدای قدمهایشان را میشنوم… شبیه صدای همانهایی که حالا دیگر نیستند.
فارس: از نسل جدید چه انتظاری داری؟ آنان که شاید خاطرات تو را فقط شنیدهاند…
میدان امام(ره): انتظار دارم که فقط شنونده نباشند؛ راوی باشند، حافظ باشند، ادامهدهنده باشند. این سنگفرشها فقط محل عبور نیست؛ راه شهیدان است.
من از نسل جدید میخواهم تا میدان را فراموش نکنند، چون من یادگار خون شهدا هستم. اینجا فقط یک نقطه شهری نیست، مبدأ تاریخ است.
فارس: سخن پایانیات با مردم چیست؟
میدان امام(ره): مرا زنده نگه دارید با حضور، با تجمع، با راهپیمایی، با عزاداری، با جشنهای ملی و مذهبی. من خانه مردمم، نه فقط یک میدان. هر بار که جمع میشوید، هر بار که تکبیر میگویید، من جان تازه میگیرم.
و فراموش نکنید… من تاریخم، من حماسهام.