در شب وداع با پیکر مطهر سردار علی شادمانی، حسینیه باغ بهشت همدان صحنهای از اشک، ایمان و دلدادگی بود؛ مردمی از جنس مقاومت آمدند تا با سردار دلها، وداعی به بلندای ۴۷ سال جهاد و ولایتمداری داشته باشند.
پایگاه خبری روایتپرس: امشب حسینیه باغ بهشت همدان، مأمن بغضهای فروخورده و اشکهای بیقرار بود؛ شب وداع با مردی که قامتش را در جبهههای آتش و خون راست نگه داشت و دلش را به افق ولایت گره زد.
از ساعات اولیه شب، خیل مشتاقان، آرامآرام بهسمت گلزار شهدا آمدند. مردم شهر، پیر و جوان، زن و مرد، آمده بودند تا آخرین وداع را با پیکر سرداری انجام دهند که نهتنها همدان، بلکه ایران را از خاطره او پُر کرده بود.
در فضای غرق در عطر حزن و شکوه حسینیه باغ بهشت، سکوتی حاکم بود که تنها با زمزمه صلواتها و نوای مداحیهای سوزناک شکسته میشد.
تابوت شهید که پیچیده در پرچم سهرنگ جمهوری اسلامی ایران بود، با شکوهی وصفناپذیر وارد حسینیه شد و آسمان دلها از آن لحظه بارانی شد. جمعیت از جا برخاستند، سرها پایین، چشمان اشکآلود و دلها قرق عظمت مردی بود که با عبور از سالهای جهاد و دفاع، به وصال معبود رسید.
فضای وداع، آمیخته از حماسه و اندوه بود، در نگاه چهرههای حاضر، نوعی غرور آمیخته با فقدان موج میزد. دستانی که بر تابوت شهید کشیده میشد، نه از روی خداحافظی، بلکه از جنس عهد و بیعت بود؛ بیعت با راهی که سردار رفت و عهد با مسیری که روشن کرده است.
خانواده شهید در میان جمعیت، در سکوتی سنگین، پُر از صلابت ایستاده بودند؛ گویی سالها در مکتب مقاومت، درس استواری آموختهاند.
مادرانی که در کنار فرزندان خردسالشان اشک میریختند، لبهایشان را با ذکر صلوات همراه کرده بودند تا اشکها را به صبر و امید مبدل کنند.
فضای حسینیه آکنده از رایحه گلاب، صدای حزین مداحی و عطر تربت کربلا بود. نوای «السلام علیک یا اباعبدالله» با لرزش گلوی مردم در فضا پیچیده بود و اشکها بیوقفه از گونهها سرازیر میشد.
حضور نوجوانان با لباسهای بسیجی، پرچم بهدست، در کنار جانبازان ویلچرنشین و پیرمردان سپیدموی دوران دفاع مقدس، تصویری بهیادماندنی از تداوم نسل جهاد بود.
برخی لباس خاکی پاسداری به تن کرده بودند و برخی دیگر پلاک شناسایی پدر یا برادر شهیدشان را به گردن آویخته بودند؛ همه آمده بودند تا به سردارشان بگویند که راهش را ناتمام نخواهند گذاشت.
با هر روضهای که خوانده میشد، بغضی در جمعیت میشکست و در سینهها شعلهای شور میگرفت.
چشمها اما جز پیکر تابوت را نمیدیدند، گویی شهید آمده بود تا روح شهر را با خود بالا ببرد؛ تا هوای همدان دوباره بوی خاکریز بگیرد.
تابوت شهید در میان جمعیت، آرام آرام دور میزد. دستانی که برای لمس تابوت بالا رفته بودند، دستان نسلی بود که هنوز هم مدافع حرماند، هنوز هم منتظرند که لبیکگوی نایب امام زمان خود باشند.
اشک، افتخار، حضور و پرچم، چهار عنصر این وداع بود. چهرههای مردمی که حتی نامشان را کسی نمیدانست، اما دلشان را با شهید گره زده بودند، تصویری از عشق مردمی به فرهنگ مقاومت را در برابر دیدگان تصویر میکرد.
در پایان مراسم، پیکر مطهر شهید، با احترام بر دوش خادمان و پاسداران، به آرامی از حسینیه خارج شد. فریادهای «لااله الاالله» و «حسین حسین» فضای اطراف را پُر کرد.
دارالمؤمنین و دارالمجاهدین، بار دیگر به خود میبالد که یکی از بزرگترین فرزندان خویش را در کنار مزار شهید حاج حسین همدانی، به خاک خواهد سپرد.
امشب، شب اشک و شکوه بود. شب وداعی که نه پایان، بلکه آغاز دوباره راهی است که مردان الهی آغاز کردند و امروز، نسل به نسل ادامهاش میدهند.