«سپهبد علی شادمانی» قهرمانی بود برای بزنگاههای ایران؛ مردی که تا واپسین دقایق عمرش، هزار ابر در تماشای رزم و یکه تازیاش رشک ورزیدند، او رزمی از جنس مالک اشتر و تبیینی از جنس عمار را پر شالش داشت.
روایتپرس- سولماز عنایتی: شروع ماجرای شجاعانهاش را با مبارزه تنظیم کرده بود و نفساش در اتمسفر ظلمستیزی جاری و ساری بود و دشت حماسه و حادثه را بیواهمه پشت سر میگذاشت، گویی نامش به شکوه الوند و تبار بزرگان کنایه داشت.
با اسلحه استکبارستیزی و فوت و فن رزمی مادام عمرش، دشمن را به خاک میکشید و عطشناک در پی پیروزی ایران عزیز گام برمیداشت. انگار از جرگه قهرمان تاریخساز بود، از همان قهرمانهای متواضع که در همین حوالی زیر سایه آسمان آبی به سادهزیستی شهره بودند.
«سپهبد علی شادمانی» قهرمانی بود برای بزنگاههای ایران؛ مردی که تا واپسین دقایق عمرش، هزار بار در تماشای رزم و یکه تازیاش رشک میورزیدند و آوازه حماسه و حضورش در صحنه دفاع دنیا را به حیرت وامیداشت.
شادمانی غزل ایستادگی را با ردیف و قافیه غیرت ایرانی به خصوص در دفاع از مظلوم سروده و توامان تمام عمر تقویمیاش در کشاکش ثانیهها قلبی داشت که تپشاش با ضربان خانواده میزان شده بود.
او به هزار و یک تدبیر نظامی شهرت داشت و گویی رهگذر عصر حاضر بود ولی با ردی از عجایب زمانه. او یک قشون رشادت بود و تماما شجاعت را به تصویر میکشید، فرماندهای با خصلتهای نظامی و توصیف مهربانی.
راستش هر چه ردیف و قافیه به خط کنیم و جمله جمله با واژه بیاراییم باز هم ادای رزم خالصانهاش نمیشود؛ انگار که قصههای هزار و یک رشادتش از الوند سر میگیرد و استواری کوه، دیروز تا کنونش را به حسرت نشسته.
و حالا «محمدصالح شادمانی»، فرزند شهید سکاندار میشود تا برشی از روایت رادمردیها و دلسوزیهایش را روایت کند و ما دلمان غنج برود برای مرد همه چیز تمام این خطه.
۹۶ ماه رزم بدون یک لحظه غفلت
«شهید علی شادمانی نزدیک به نیم قرن برای کشور فداکاری کرد و ما به عنوان فرزندان این شهید شهادت میدهیم که حتی یک روز لباس رزم را از تنش خارج نکرد.
پیش از تحمیل جنگ هشت ساله در بحبوحه انقلاب به انقلابیون پیوست و بعد از پیروزی هم از عناصر تشکیل دهنده سپاه همدان شد و مبارزه با کومله، دموکرات و ضدانقلاب به کرات در کارنامهاش دیده میشود.
زمان جنگ تحمیلی هم مردانه جنگید و ۹۶ ماه در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت؛ به تعبیری حتی یک روز در مرخصی نبود و خیلی جدی پا به رکاب دفاع از کشور استوار ماند.
گاهگاهی در مسیر دفاع از کشور ما هم همراه شهید بودیم؛ مثل زندگی در پاوه، به وقت شرارت دشمن مردم شهر را ترک کرده بودند اما همسر و فرزندان شهید شادمانی داخل شهر بودند.
پدر معتقد بود خانواده فرمانده سپاه باید بمانند تا مردم احساس امنیت و آرامش داشته باشند و به شهر برگردند. این تدبیر باعث شد حوادث پاوه به اتفاقات امیدآفرین و شیرین تبدیل شود و مردم به زادگاه خود بازگردند.
علی، عمار هم بود
تدابیر این چنینی در هر برهه بسیار داشت، تدابیری که تبیین هر کدام کتابی میشود. از همین بابت پدر مالک اشتر علی در نیروهای مسلح شناخته میشد.
البته که در کنار مالک، عمار هم بود و در حین انجام کار و عملیات اعتقاد راسخی به جوانان داشت، آنقدری که مادام از قدیم تا همین اواخر با جوانان وقت میگذراند و تبیین مسائل را در برنامهاش داشت.
حضور در دانشگاهها را افزون بر حضور مستمر در مناطق جنگی و عملیاتی و یادوارههای شهدا جدی میشمرد، آنقدری جدی که با لباس رزم و نظامی حاضر میشد و متناسب با روحیه جوانان سخنرانی میکرد.
موضوع گپوگفت با جوانان برای ایشان ابعاد مختلف داشت به طور مثال زمان حضور در پادگانها هم سر صحبت را با سربازان باز میکرد و در این رابطه عزم جدی داشت.
مصداق اهمیت پدر به جوانان زمانی بیشتر برای ما عیان شد که سالها پیش بعد از مدتی تصمیم به مسافرت گرفتیم، بعد از رسیدن به مقصد مشخص شد ۱۲ یا ۱۳ سرباز ایرانی به گروگان کشوری درآمدند و پدرم بعد از پرسوجوی ماجرا سراسیمه به تهران عزیمت کرد.
بدون معطلی مسافرت را رها کرد و در جریان رسیدگی به این امر قرار گرفت و ظرف ۴۸ ساعت سربازان در صحت و سلامت به کشور برگشتند، در مورد کار قاطعیت مثال زدنی داشت.
فرمانده ستارههایش را به خانه نمیآورد
به نظرم چهره شهید شادمانی خیلی برای برخی از مردم شناخته شده نبود در عوض بین نیروهای مسلح بسیار سرشناش بود و شناخته شده، شخصیت نظامی پدر به استواری و ایستادگی بین همکاران نظامی شهره بود.
تا جایی که این سرباز اسلام همیشه آرزوی مبارزه با آمریکا و اسرائیل را داشت و دست آخر هم با عنایت ویژه حضرت آقا پرچم جنگ با استکبار به دست ایشان سپرده شد.
اما دشمن با تمام قوا طی چهار روزی که فرماندهی قرار خاتمالانبیاء به پدر محول شد سه مرتبه ایشان را ترور کرد و در نهایت با عنایت خداوند به عنوان یکی از هفت سپهبد ایران به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید شادمانی علاوه بر شخصیت قاطع نظامی و توانمند که مجاهدتهای پرشمار و رشادتهای بسیار در سنگرهای مختلف به جا گذاشته، شخصیت دلسوز و خانواده دوست هم داشت.
پدر وقتی وارد منزل میشد، با سردار شادمانی که در محل کار بود و یا در تلویزیون صحبت میکرد تفاوت داشت، در کارهای منزل خیلی کمک حال بود و با نوههایش بازی میکرد.
پدر در انجام کارهای خانه از قبیل ظرف شستن، جارو زدن و سبزی خریدن و پاک کردن کارنامه پر و پیمان داشت. توصیه همیشگی ایشان بود که شغل و کار و هر چه هستید را پشت در خانه بگذارید و با روحیه خدمت به خانواده وارد شوید، یعنی خدمت به خانواده را از واجبات میدانست.
یکی دیگر از شاخصههای شخصیتی ایشان فروتنی بود، با اینکه بین همکاران معروف شده بود که امضای سردار شادمانی سنگ را آب میکند اما تواضعاش فراتر از تصور بود.
از سمت دیگر پدر خیلی سختگیر بود حتی به ما اجازه نمیداد تلفن مسئولی را داشته باشیم یا بالعکس، از همین رو ثمره تواضع و اعتقادش به سلامت نفس باعث شد ما فرزندان هم زندگی سالمی داشته باشیم که یقینا از تربیت ایشان نشأت میگیرد.
فرمانده شب زندهدار
اهتمام ویژه در مورد خانواده هم شهدا داشت و این موضوع از ویژگیهای مهم ایشان بود، به نحوی که در دوردستترین روستاها در یادواره شهدا شرکت میکرد و سرکشی به خانوداه شهدا را از قلم نمیانداخت.
نیمی از حقوقش هم صرف همین امور میشد، صرفا موارد و مشکلات خانواده شهدا و جانبازان حتی یک لیست تهیه کرده بود و بر اساس لیست مبالغی در نظر گرفته میشد البته تا زمانی که در قید حیات بود اجازه بازگو کردن این مسائل را نمیداد.
پدرم همیشه شب زندهدار بود؛ نماز شبش ترک نمیشد حتی زمانی که خیلی خسته بود بازم هم یک ساعت از شب نزدیک به اذان صبح را به راز و نیاز و نماز اختصاص میداد.
از همین بابت کارش هم قبل از طلوع آفتاب شروع میکرد، از پنج صبح یا به تناسب فصلها پیش از طلوع آماده انجام کار بود و گاهی صبح زود جلسه برگزار میکرد.
مقتدرِ صبور
خصایص پدر هر کدام شرح دلنشنین دارد و به همین دلیل خاطره فراوان داریم از رشادتهایش، یکی از آنها مربوط به زمانی است که یکبار در کرمانشاه پیش ایشان بودم، متوجه شدم با تلفن در حال صحبت است. پشت تلفن تاکید میکرد که «من هستم بیایید، هیچ مشکلی نیست» بعد از مکالمه هم راحت نشست.
پرسیدم اگر مهمان در راه است چای درست کنم؛ گفت «نه، از ضدانقلاب بود پیام دادند گفتند آدرس خانهات را داریم و با قصدت جانت میآییم، من هم گفتم هستم.»
به قدری با آرامش صحبت میکرد که انگار نه انگار تهدید شده، در مسائل احساسی هم خیلی محکم بود، به هیچ وجه دچار تزلزل نمیشد، این قاطعیتاش شبیه نداشت با معنای واقعی کلمه بسیار آرام اما قاطع بود.
توامان به مسائل نظامی هم بسیار مسلط بود طوری که اشرافش زبانزد بود و چشم بسته مسائل را پیگیری میکرد و در انجام امور نیاز به یادداشت نداشت تمام مسائل را به ذهن میسپرد و دقیق انجام میداد.
حتی گاهی مواردی که رئیس دفترش فراموش میکرد، ایشان یادآوری و تاکید میکرد بدون اینکه نوشته باشد.
و در آخرین تماسهای ما در شرایط جنگ از واریزیهای هر ماهه سوال کرد و بار دیگر ما را به تعجب انداخت که در شرایط بحران هم چیزی از خاطرش نمیرفت.
یقه دشمن را رها نکنید
و در آخر باید بگویم، شهید شادمانی معتقد بود «ما میتوانیم» در فرهنگ سیاسی ایران نهادینه شده و با تمام وجود قائل بود که «ما میتوانیم» بنابراین همیشه تا حصول نتیجه دلخواه از پا نمیایستاد.
توصیه پدر به ما هم در همه ادوار این بود که یقه دشمن را بگیرید و رها نکنید؛ خودش هم با همین باور طی طریق و بارها راهبردهای مدبرانه تدوین میکرد و این راهبردها در جنگ ۱۲ روزه با آمریکا و اسرائیل غاصب به منصه ظهور رسید».